༒ The sky is never cloudy ༒

༒ The sky is never cloudy ༒

´♥ جملات و نوشته های دوستانه ♥`
༒ The sky is never cloudy ༒

༒ The sky is never cloudy ༒

´♥ جملات و نوشته های دوستانه ♥`

حقیقت...

ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ حقیقت ﺭﺍ ﮐﺸﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ ، ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺷﺐ ﺷﻮﻣﯽ ﺍﺳﺖ ...

 

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺯﻧﺶ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﺩ ...

 

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻋﺸﻘﺶ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺳﺖ ...

 

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﻡ ﺷﺐ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﮐﺮﺩﻩ ...

 

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﯽ ﺩﯾﺪ ...

 

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻮﺩﻩ ...

 

 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻓﻬﻤﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﺪﺭﻧﺪﺍﺭﺩ ...

داستانی کوتاه اما...


زن و شوهری در طول 60 سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.

در طول این سالیان طولانی آنها راجع به همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از هم پنهان نمی کردند.

تنها چیزی که مانند راز مانده بود، جعبه کفش بالای کمد بود که پیرزن از شوهرش خواسته بود هیچگاه راجع به آن سوال نکند و تا دم مرگ داخل آن را نبیند
.
روزی حال پیرزن بد شد و مشخص شد که نفس های آخر عمرش است. پیرمرد از او اجازه گرفت و در جعبه کفش را گشود

.
از چیزی که در داخل آن دید شگفت زده شد! دو عروسک و شصت هزار دلار پول نقد!

با تعجب راجع به عروسک ها و پول ها از همسرش پرسید.
پیرزن لبخندی زد و گفت: 60 سال پیش وقتی با تو ازدواج می کردم، مادرم نصیحتم کرد و گفت: خویشتندار باش و هرگاه شوهرت تو را عصبانی کرد چیزی نگو و فقط یک عروسک درست کن

!
پیرمرد لبخندی زد و گفت: خوشحالم که در طول این 60 سال زندگی مشترک تو فقط دو عروسک درست کرده ای!

پیرزن خنده تلخی کرد و گفت: هیچ می دانی این پول ها از کجا آمده است؟ پیرمرد کنجکاوانه جواب داد: نه نمی دانم. از کجا؟

پیرزن نگاهش را به چشمان پیرمرد دوخت و گفت: از فروش عروسک هایی که طی این مدت درست کرده ام...


مَردی...؟


مَردی؟!

هر چقدر مغرور!

هر چقدر صادق!

هر چقدر ساده!

هر چقدر جذاب!

هر چقدر مکار!

درست...

اما گاهی برای فتح یک وجب از جغرافیای زن باید به زانو بیفتی...

ارزانی...

دیگر خبری از تورم نیست!
دخترک هفت ساله، گل هایش را می فروشد
آن مرد چهل ساله، کلیه اش را
و زیباتر از همه
آن زن سی ساله، اندامش را
اینجا، همه چیز آرام است
راحت بخوابید...

اعتماد کن...

بهــم اعتمـ ـآב ڪــ ــن و این ڪــــ ـآر رو انـ ـجآم بــבهـ:

یــہ لـ ـیواטּ از تــو ڪــآبینت بـ ـرבآر

خـ ـب برבآشتـے؟؟؟

پرتــش ڪــن زمـ ـین

پـ ـرت ڪــرבے؟؟؟

شـ ـڪسـت؟

مــن ڪــہ میــ ـگم شــڪـست

حـ ـآلآ ازش عـ ـذرخـوآهــی ڪـن!

آره معـ ـذرت خــــ ـ ــوآهے ڪـن ...

بگـ ــو لیـ ـوان منــظورے نــבآشتـم

خـــب حآلـآ لیـوآنـت בرسـت شـ ـב؟؟؟

مــن ڪـــہ میـگم: "نــــہ" ، نشــב ...

گـــرفتـے مطـلـبـــو؟؟؟

گاهی وقتها...


گاهی وقتها...

دلت برای ذره ی حمایت لک میزند!

دلت میخواهد؛ کسی باشدکه درمیان انبوه آدمیان

سرش رانزدیک کند!

نزدیکو نزدیکتر؛به دریچه ی احساست!

گرمی نفسهایش را؛ درپیچ و خم گوشت حس کنی!

بشنوی خوش آهنگ ترین ملودی جهان را!

وقتی میگوید:

عزیزم من باتوام!