هنوز هم حوالی خوابهای شبانه ام پرسه میزنی...
دیر وقت است...
آرام بگیر...
بگذار یک امشب را آسوده بخوابم...
گاهی یک حقیقت را کشف میکنی...
گاهی یک حقیقت را میبینی...
گاهی یک حقیقت را میخوانی...
گاهی یک حقیقت تو را نابود می کند...
اما من...
کشف کردم... دیدم... خواندم... نابود شدم...
R.AD
سووووووووووووووووووووت می کشد...
آسایشم را گرفته...
دست سوت قطار را هم از پشت بسته...!
سرم را می گویم...
این حقایقی که بر سرم فرود می آیند...
در آینده ای نزدیک جانم را خواهند گرفت...
آرام آرام...
R.AD
درد...
خستگی...
غم...
اشک...
بلاتکلیفی...
کلافگی...
سردرد...
یعنی...
غم تو نگاه دوستتو ببینی و لبخند روی لبشو اما هیچ غلطی نتونی بکنی...
R.AD
توی آسمون دنیا...
هرکسی ستاره داره...
چرا وقتی نوبت ماست...
آسمون جایی نداره...؟!
واسه من...
واسه من تنهایی درده...
درد هیچ کسو نداشتن...
هر گل پژمرده ای رو...
تو کویر سینه کاشتن...
دیگه باور کردم اینو...
که باید تنها بمونم...
تا دم لحظه مردن...
شعر تنهایی بخونم...